* * * * * * * * *
تنگ غروب و ساحلِ شور و نوا ي شب قدر
شكسته كشتي دلم، به ناله هاي شب قدر
بر پرِ سجادهي دل، گره نشسته، وا نما
اي گل سجاده نشين، به يك دعاي شب قدر* خورشيد چراغکي ز رخساره علي ست، مه نقطه کوچکي ز پرگار علي ست- هرکس که فرستد به محمد(ص) صلوات، همسايه ديوار به ديوار علي ست.
تاراج دل به تيغ دو ابروي دلبر است، مستي قلب عاشقم از جام کوثر است.
بر سر در بهشت خدا حک شده چنين،بختش بلند هر که گرفتارحيدر است
ﺁﺩﻡ ﻫـﺎ ﻣﯽ ﺁﯾﻨـﺪﺯﻧـﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨـﺪﻣﯽ ﻣﯿـﺮﻧـﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧـﺪ ...ﺍﻣـﺎ ﻓـﺎﺟﻌـﻪ ﯼﺯﻧـﺪﮔﯽ ِ ﺗــﻮﺁﻥ ﻫـﻨﮕـﺎﻡ ﺁﻏـﺎﺯﻣﯽ ﺷـﻮﺩﮐـﻪﺁﺩﻣﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﺩﺍﻣــﺎ ﻧـﻤﯽﻣﯿـﺮﺩ! ﻣـﯽﻣـــﺎﻧــﺪﻭ ﻧﺒـﻮﺩﻧـﺶ ﺩﺭ ﺑـﻮﺩﻥﺗـﻮﭼﻨـﺎﻥ ﺗـﻪ ﻧـﺸﯿـﻦ ﻣﯽﺷـﻮﺩﮐـﻪ ﺗـــﻮ ﻣﯽ ﻣﯿـﺮﯼﺩﺭﺣﺎﻟـﯽ ﮐـﻪ ﺯﻧــﺪﻩ ﺍﯼ ...* * ** * *
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎﻳﺪﻛﺮﺩ،ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻳﻚ ﮔﻞ ﺳﺮﺥﮔﺎﻩ ﺑﺎﻳﻚ ﺩﻝ ﺗﻨﮓ،ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻳﺪﺭﻭﻳﻴﺪﺩﺭﭘﺲ ﯾﮏﺑﺎﺭﺍﻥ.ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻳﺪﺧﻨﺪﻳﺪﺩﺭﻏﻤﻲ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ
روزی مجنون از روی سجاده ی شخصی عبور کرد، مرد نماز را شکست و گفت: مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟ مجنون لبخندی زد و گفت: عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم،تو عاشق خدایی و مرا دیده ای !!......
روزی مجنون از روی سجاده ی شخصی عبور کرد، مرد نماز را شکست و گفت: مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟ مجنون لبخندی زد و گفت: عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم،تو عاشق خدایی و مرا دیده ای !!......
ﻋﻤﺮﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻏﻤﺖ ﺭﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﯾﻢ.. ﺭﻭﯼ ﻭ ﺭﯾﺎﯼ ﺧﻠﻖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﯾﻢ .. ﻫﻢ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﺍﻥ ﺩﻭﻧﺮﮔﺲ ﺟﺎﺩﻩ ﺳﭙﺮﺩﻩﺍﯾﻢ.. ﻫﻢ ﺩﻝ ﺑﺮﺁﻥ ﺩﻭ ﺳﻨﺒﻞ ﻫﻨﺪﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﯾﻢ .. ﻃﺎﻕ ﻭ ﺭﻭﺍﻕ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﻗﺎﻝ ﻗﯿﻞﻋﻠﻢ.. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺳﺎﻗﯽ ﻣﻪ ﺭﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩﺍﯾﻢ.. ﻣﺎﻣﻠﮏ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻟﺸﮑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ..ﻣﺎﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ..ﺩﺭﮔﻮﺷﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﭼﻮ ﻧﻈﺎﺭﮔﺎﻥ ﻣﺎﻩ ..ﭼﺸﻢ ﻃﻠﺐ ﺑﺮﺁﻥ ﺧﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ...ﺗﺎﺳﺤﺮﭼﺸﻢ ﯾﺎﺭﭼﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ..ﺑﻨﯿﺎﺩﺑﺮﮐﺮﺷﻤﻪ ﺟﺎﺩﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﺑﯽ ﻧﺎﺯ ﻧﺮﮔﺴﺶﺳﺮﺳﻮﺩﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻝ.. ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺑﺮﺳﺮ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﻝﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﻋﻤﺮﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻏﻤﺖ ﺭﻭﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﺭﻭﯼ ﻭ ﺭﯾﺎﯼ ﺧﻠﻖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺳﻮﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ .. ﻫﻢ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﺍﻥ ﺩﻭﻧﺮﮔﺲﺟﺎﺩﻩ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﻫﻢ ﺩﻝ ﺑﺮﺁﻥ ﺩﻭ ﺳﻨﺒﻞﻫﻨﺪﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ .. ﻃﺎﻕ ﻭ ﺭﻭﺍﻕ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭﻗﺎﻝ ﻗﯿﻞ ﻋﻠﻢ.. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺳﺎﻗﯽ ﻣﻪ ﺭﻭﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﻣﺎﻣﻠﮏ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻟﺸﮑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ.. ﻣﺎﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﻭﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﺩﺭﮔﻮﺷﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﭼﻮ ﻧﻈﺎﺭﮔﺎﻥﻣﺎﻩ .. ﭼﺸﻢ ﻃﻠﺐ ﺑﺮﺁﻥ ﺧﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ...ﺗﺎﺳﺤﺮﭼﺸﻢ ﯾﺎﺭﭼﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ..ﺑﻨﯿﺎﺩﺑﺮﮐﺮﺷﻤﻪ ﺟﺎﺩﻭ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﺑﯽ ﻧﺎﺯ ﻧﺮﮔﺴﺶﺳﺮﺳﻮﺩﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻝ.. ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﻨﻔﺸﻪ ﺑﺮﺳﺮ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ.. ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﻝﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﺍﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ.. ﺩﺭﺣﻠﻘﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥﺧﻢ ﮔﯿﺴﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ .ﺍﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ.. ﺩﺭﺣﻠﻘﻪﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﻢ ﮔﯿﺴﻮ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ


...Good Evening...
...Have a Beautiful Day...

KeD
ای پاکترین حس خدا:خسته و غریبیم،درکوچه های بیکسی وسرگردانیم در واپسی ها، نیازمان تویی و بس.دیرگاهیست که درسپیــده دم پاییــزی،درجــاده هــای مه گرفتــه، برفراز کوهی ازعشق،ازغم فراق تـو نــاله ها سرداده و از دوریت چــون ابــربهــاریگریسته ایم
مابدین درنه پی حشمت وجاه آمده ایم.. ازبدحادثه اینجا به پناه آمده ایم.. رهرو منزل عشقیم و زسرحد عدم.. تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم.. سبزه خط تودیدم و زبستان بهشت.. به طلبکاری این مهرگیاه آمده ایم.. باچنین گنج که شد خازن او روح امین.. به گدائی به در خانه شاه آمده ایم.. لنگرحلم توایکشتی توفیق کجاست.. که درین بحرکرم غرق گناه آمده ایم.. آبرو میرودای ابرخطاشوی ببار.. که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم... حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما.. ازپی قافله با آتش آه آمده ایم ..
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﮐﺴﯽ، ﮐﺸﺖﻣﺎﺭﺍ ﻏﻢ ﺑﯽ ﻫﻢ ﻧﻔﺴﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﻪﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ، ﺧﻔﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻭﻫﻤﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪﻫﺴﺖ، ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭﺷﮑﺴﺖ ********
" ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ" ﺧﺸﻜﺴﺎﻟﯽ ﺍﻣﺎﻥﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺩﯾﮕﺮﻫﯿﭻ ﻛﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻨﺪ .ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﺷﻬﺮ ﺩﺭ ﺟﻤﻌﯽ ﻛﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻨﺪ ﻭﻫﻤﮕﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ، ﻭﺍﺯ ﺧﺪﺍﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺵ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯﺧﺸﻜﺴﺎﻟﯽ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉﻛﻨﻨﺪ، ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﭼﺮﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﻭ ﺧﺸﻜﺴﺎﻟﯽ ﻧﺠﺎﺕ ﻧﻤﯽﯾﺎﺑﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪﺷﺪﻡ ، ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢﺗﺎ ﺍﺯ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﻨﺪ ،ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪﺍﯼ ﻛﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻠﻮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﺘﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭﺍﯾﻦﯾﻌﻨﯽ ﻓﻘﻂ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﻣﯽﻛﻨﯿﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﭘﺲ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪﻛﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ ﺍﯾﻤﺎﻥﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ
چه شود اي گل نرگس،با تو ديدار كنم/جان و اهل و هستي ام،بر تو گرفتار كنم/روزه هجر تو از پاي بينداخت مرا/كي شود با رطب وصل تو افطار كنم. با آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما،اميدوارم بر سر سفره مهربانيتان دعاي"اللهم عجل لوليك الفرج"را فراموش نكنيدو صلوات
چه شود اي گل نرگس،با تو ديدار كنم/جان و اهل و هستي ام،بر تو گرفتار كنم/روزه هجر تو از پاي بينداخت مرا/كي شود با رطب وصل تو افطار كنم. با آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما،اميدوارم بر سر سفره مهربانيتان دعاي"اللهم عجل لوليك الفرج"را فراموش نكنيدو صلوات
ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺮﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﻳﺒﺎ ﺧﺮﻳﺪ ﻛﻪ ﺣﻴﺎﻃﻰ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻴﻮﻩ ﺩﺍﺷﺖ . ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻰ ﺍﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺒﻰ ﺣﺴﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻌﻰ ﻣﯿﻜﺮﺩ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻠﺦ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﻛﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻯ ﺍﻭ ﻭ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺳﻌﻰ ﻣﯿﻜﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﺪﻑ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺳﺪ . ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ، ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺩﻳﺪ ﻳﻚ ﺳﻄﻞ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ . ﺳﻄﻞ ﺭﺍ ﺗﻤﻴﺰ ﺷﺴﺖ ، ﺑﺮﻕ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻯ ﺣﻴﺎﻁ ﺧﻮﺩ ﭘﺮ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﻯ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺻﺪﺍﻯ ﺩﺭ ﺯﺩﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺑﺪﺟﻨﺴﻰ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺩﻋﻮﺍ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻳﻚ ﺳﻄﻞ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎﻯ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ " : ﻫﺮ ﻛﺲ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﺍﺭﺩ .
گل دربرومی برکف و معشوق به کام است.. سلطان جهانم به چنین روز غلام است.. گوشمع میارید دراین جمع که امشب.. درمجلس ما ماه رخ دوست تمام است.. درمذهب ماباده حلال است ولیکن.. بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است.. درمجلس ماعطر میامیز که مارا.. هردم زسر زلف تو خوشبوی مشام است.. گوشم همه برقول بی و نغمه وچنگ است.. چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است.. تاگنج دلت در دل ویرانه مقیم است.. همواره مرا کنج خرابات مقام است.. میخواره وسرگشته و رندیم و نظرباز.. وان کس که چومانیست درین شهرکدام است.. بامحتسبم عیب مگوئید که او نیز.. پیوسته چوما درطلب عیش مدام است.. ای دل منشین بی می و معشوق زمانی.. کایام گل و یاسمن و عید صیام است..
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور
آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.بهنجوایی صدایم کن.بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات اوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدمبا تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
تورا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
"سهراب سپهری