گل دربرومی برکف و معشوق به کام است.. سلطان جهانم به چنین روز غلام است.. گوشمع میارید دراین جمع که امشب.. درمجلس ما ماه رخ دوست تمام است.. درمذهب ماباده حلال است ولیکن.. بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است.. درمجلس ماعطر میامیز که مارا.. هردم زسر زلف تو خوشبوی مشام است.. گوشم همه برقول بی و نغمه وچنگ است.. چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است.. تاگنج دلت در دل ویرانه مقیم است.. همواره مرا کنج خرابات مقام است.. میخواره وسرگشته و رندیم و نظرباز.. وان کس که چومانیست درین شهرکدام است.. بامحتسبم عیب مگوئید که او نیز.. پیوسته چوما درطلب عیش مدام است.. ای دل منشین بی می و معشوق زمانی.. کایام گل و یاسمن و عید صیام است..
ای خرم از فروغ رخت لاله زارعمر.. بارآ که ریخت بی گل رویت بهارعمر.. ازدیده گر سرشک چو باران چکدرواست.. کاندرغمت چوبرق بشد روزگار عمر.. این یک دو دم که مهلت دیدارممکن است.. دریاب کار ما که نهپیداست کارعمر.. تاکی می صبوح و شکر خواب بامداد.. هشیار گرد هان که گذشت اختیارعمر... دی درگذاربودونظر سوی مانکرد.. بیچاره دل که هیچ ندید از گذارعمر.. . اندیشه از محیط فنانیست هرکه را . برنقطهدهان توباشد مدار عمر.. بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار.. رورفراق راکه نهد درشمار عمر..
غروب غمناکی است ... دلم بسیار هوای گریه دارد ... دلتنگی هایم را نمی دانم چه کنم ... به آسمان ابری هم که مینگرم از فراق تو می خواهد گریه کند ... اما نمی بارد و می خواهد که دوری از یار را چون بغضی سنگین در خود نگه دارد ... می گویم آسمان ببار تا من نیز ببارم و سبک شوم ...
می گوید برای عاشق دلداده سبک شدن چه معنی دارد؟!
می گویم ابر پاک!
گریه کن شاید غم را از دل هزار هزار گل نو رسیده بزدایی ...
می گوید گلی که غم در وجودش رخنه نکرده باشد که گل نیست ...
می گویم آسمان فریاد کن ...
بگذار مردمان شهر برق چشمان عاشق تو را ببینند ...
می گوید امروز دلم چنان گرفته است که نای فریاد ندارم ...
می گویم هوای باران دارم ... می گوید هوای یار دارم ...
می گویم هوای باریدن دارم ...
می گوید سر آن دارم که بغض دیرین را همچنان بسته نگه دارم ...
می گویم شعر وصل بخوان ................. می گوید وصل میسر نیست ...
مرا امروز شعر هجر خوش تر است ...
می گویم لااقل چند قطره ای چشمان مرا همراهی کن ...
می گوید امروز تنها گریه کن ...ستاره ها نهفتند در آسمان ابری ...